پلیس بغل دستی به پلیس راننده: همین زانتیاهه خوبه، زیادی داره ویراژ میره. کلی هم داره خلاف می کنه.
پلیس راننده به پلیس بغل دستی: آره. احتمالا چیزی باید مصرف کرده باشه.
- آره احتمالاً. جامعه باید از لوث وجود این اراذل و اوباش پاک بشه... حواست رو جمع کن. ولش نکن. همین جور پشت سرش برو. بذار خوب خلاف کنه تا با توپ پر نگهش داریم.
- خجالت هم نمیکشه مرفه بی درد. خدا خرو شناخت بهش زانتیا داد!
- یک ضرب المثل رو هم درست نمی تونی بگی!
- حالا تو هم هی حواسم رو پرت کن تا گمش کنم!
- خودمونیم ها لایی کشیدن توی بزرگراه هم حالی میده ها! داریم به بهانه گم نکردن زانتیا جلویی تا می تونیم خلاف می کنیم! گفته باشم دفعه دیگه نوبت منه پشت فرمون بشینم ها!
- باشه حالا! زانتیا ندیده! [چند لحظه مکث] خب دیگه کافیه. بذار نگهش دارم.[میکروفن داخل ماشین را بر می دارد] زانتیا سفید، زانتیا سفید بزن کنار.
- چرا پرشیای جلوی زانتیاهه هم زد کنار؟
- پرشیا با تو نبودم. تو برو.
[پرشیا یک دفعه گازش را تا ته می گیرد و می رود]
[زانتیای کنترل نامحسوس و زانتیای تحت تعقیب، کنار شانه خاکی پارک می کنند و پلیس های زانتیای کنترل نامحسوس پیاده شده و به سمت زانتیای جلویی می روند]
راننده زانتیا خطاب به پلیس ها [با عصبانیت]: کله پوک ها چرا گفتین پرشیا بره؟! من نگهش داشتم!
پلیس ها با ترس و لرز! : س س س لام جناب سرهنگ! مگه امروز شیفت کنترل نامحسوس شما هم هست؟!
سرهنگ[با عصبانیت]: مطمئن باشین برای هر دوتون گزارش می کنم. برای اولین بار سرعتم داشت به 250 می رسید که شما نذاشتین!